Tuesday, September 30, 2003

دلم می خواد امشب، تمام شعرهای عاشقانه ی دنيا رو بخونم. نغمه ای بسرايم. فرياد بکشم بگم: آهای!! من از همه عاشق ترم...
تا به حال اين چنين خرسند نبودم از عشق ورزيدن.

چه زيباست اون موقعی که حقيقت، با شبنمش، عطش عاشقی هرچند ترک شده رو فرو می بره.





........................................................................................

Monday, September 29, 2003

برای آدمی مثل من، که احساسات تجربه شده اش در " گذشته " جامد شده بودند و هراز چندگاهی باد ملايم خاطرات، گرد و خاکشان را می تکوند و اونهارو دوباره در وجودم منجمد تر اما معلق تر فرو می برد، خيلی عجيب بود که با فکر کرن دوباره بهش " هيچی " درم زنده نشد.
به اين ختم نشد.
تجديد خاطرات و غرق نشدن در احساسشون نگرانم می کرد.
تا اينکه ديشب هنگامی که کنار آرنوی سيال قدم می زدم دليلش برام روشن شد.

آزاد شدم از تعلق به گذشته. آزاديی که به مرور زمان سراسر زندگی حالم رو می پوشونه تا در حين لذت از زيبايی پوسته های زندگی، اسير تصويرها و حس هاشون نشم.



........................................................................................

Saturday, September 27, 2003

برگ های سبز چنار
به شاخه های خشک بی حرکت
چنان تکيه داده بودند
که پنداری
سرود متلاطم کهن انتظار را با سکوت کوتاه خود
پايان می بخشيدند
تا بار ديگر
رقص دست جمعی " فرود " را
سرمستانه
تقديم آفتاب خفته کنند.



........................................................................................

Monday, September 22, 2003

تو اين راهه که آدم می ره جلو، هر از چند گاهی که سرشو بلند می کنه بد نا اميد می شه. انگار هيچ وقت به اونجا که می خوای نمی رسی. اين ابهام رو دوست دارم.



........................................................................................

Thursday, September 18, 2003

بند های يک اسارت آزاد رو دريدم.



........................................................................................

Sunday, September 14, 2003


آگاهی، چيزيه که هنگام دل سپردن به سياليت، به آدم اعتماد به نفس و ديد درست می ده.

ولی

آگاهی يا عدم وجودش روی جهت جلو رفتن تاثير نمی گذاره؛

هرچند که

روند جلو رفتن ما تابع اون باشه.

چون

نسبيت سياليت اينجا هيج کاره ست.

بلکه

عنصر تاثير گذار اينجا خواست واقعی آدمه.



........................................................................................

Monday, September 08, 2003

دلم يه تابلوی نقاشی می خواد که سياليت رو نشون بده.
آب سيال اين خواسته رو برآورده نمی کنه، بايد سرب مذاب باشه.
کلمه ی nemikhad رو هم با همين وضعيت اسفناک پينگليش می خوام رو يه صفحه ی آبی بنويسم، بچسبونم زرتی بفلش.

بعد باهاش زندگی کنم.



........................................................................................

Home

online