Tuesday, September 30, 2003
● دلم می خواد امشب، تمام شعرهای عاشقانه ی دنيا رو بخونم. نغمه ای بسرايم. فرياد بکشم بگم: آهای!! من از همه عاشق ترم...
........................................................................................تا به حال اين چنين خرسند نبودم از عشق ورزيدن. چه زيباست اون موقعی که حقيقت، با شبنمش، عطش عاشقی هرچند ترک شده رو فرو می بره. □ نوشته شده در ساعت 16:07 توسط Laneskij Monday, September 29, 2003
● برای آدمی مثل من، که احساسات تجربه شده اش در " گذشته " جامد شده بودند و هراز چندگاهی باد ملايم خاطرات، گرد و خاکشان را می تکوند و اونهارو دوباره در وجودم منجمد تر اما معلق تر فرو می برد، خيلی عجيب بود که با فکر کرن دوباره بهش " هيچی " درم زنده نشد.
........................................................................................به اين ختم نشد. تجديد خاطرات و غرق نشدن در احساسشون نگرانم می کرد. تا اينکه ديشب هنگامی که کنار آرنوی سيال قدم می زدم دليلش برام روشن شد. آزاد شدم از تعلق به گذشته. آزاديی که به مرور زمان سراسر زندگی حالم رو می پوشونه تا در حين لذت از زيبايی پوسته های زندگی، اسير تصويرها و حس هاشون نشم. □ نوشته شده در ساعت 16:11 توسط Laneskij Saturday, September 27, 2003
● برگ های سبز چنار
........................................................................................به شاخه های خشک بی حرکت چنان تکيه داده بودند که پنداری سرود متلاطم کهن انتظار را با سکوت کوتاه خود پايان می بخشيدند تا بار ديگر رقص دست جمعی " فرود " را سرمستانه تقديم آفتاب خفته کنند. □ نوشته شده در ساعت 21:46 توسط Laneskij Monday, September 22, 2003
● تو اين راهه که آدم می ره جلو، هر از چند گاهی که سرشو بلند می کنه بد نا اميد می شه. انگار هيچ وقت به اونجا که می خوای نمی رسی. اين ابهام رو دوست دارم.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 14:02 توسط Laneskij Thursday, September 18, 2003 ........................................................................................ Sunday, September 14, 2003
●
........................................................................................آگاهی، چيزيه که هنگام دل سپردن به سياليت، به آدم اعتماد به نفس و ديد درست می ده. ولی آگاهی يا عدم وجودش روی جهت جلو رفتن تاثير نمی گذاره؛ هرچند که روند جلو رفتن ما تابع اون باشه. چون نسبيت سياليت اينجا هيج کاره ست. بلکه عنصر تاثير گذار اينجا خواست واقعی آدمه. □ نوشته شده در ساعت 21:02 توسط Laneskij Monday, September 08, 2003
● دلم يه تابلوی نقاشی می خواد که سياليت رو نشون بده.
........................................................................................آب سيال اين خواسته رو برآورده نمی کنه، بايد سرب مذاب باشه. کلمه ی nemikhad رو هم با همين وضعيت اسفناک پينگليش می خوام رو يه صفحه ی آبی بنويسم، بچسبونم زرتی بفلش. بعد باهاش زندگی کنم. □ نوشته شده در ساعت 14:54 توسط Laneskij
|
HOME
|