Friday, October 28, 2005

امروز عميقا" دلم برای شش و يک تنگ شد و برای روزای آفتابی خوابهام که توش همه چيز ممکنه و برای آب نبات توت فرنگی... بايد بگم از اين همه جفنگيات راجع به هنرمند و پروسه و اين حرفا زده شدم... دلم دو تتتتا چای داغ می خواد و يه همدم که هی براش تعريف کنم از اين ور و ازونور. مثه اون موقع ها که مانا پيشم بود... هی فکر کنيم که عاشق شديم و به بهانه اش هی شب يلدا بگيريم و شراب بنوشيم...
حالا کو همدم؟... همه سرشون شلوغه و تو اين زندگی بايست بدوند!



........................................................................................

Home

online