Monday, November 28, 2005

روزی که رئيس جمهور را انتخاب کرديم، لبخندی ته دل زدم و با خود گفتم حالا پرده ای کنار می رود و چشمانمان با تاريک روشناييی های اطراف نوازش می شود. تصاوير با سرعت از برابرم می گذشتند. ساده انگاری ها و انکار ها، توهم های وابسته به جنبه ی احساسی احترام به وطن و در انتها بزرگ ترين اشتباه:خود بينی.
با خود گفتم زندگی اقتصادی-سياسی کشوری با شرايط اجتماعی چنين پيچيده، تا به امروز چقدر ساده لوحانه و محدود در ذهن روشنفکران و اهل تفکر باز تابانده می شده است. نه اينکه صاحب نظر باشم.. نه! حرفه ام چيز ديگری است؛ اما گاه ديد تجريدی به مسائل کمک می کند که روح، رنگ های واقعيت را بر پوسته ی خود محسوس تر بپندارد... و از خود پرسيدم:مگر نه اينکه از واقعيت فراری نيست؟ ما که در حفره های پلاستيکی وجود کشورمان به دنبال تبلور سلامت خيالی هستيم مگر نبايد نقطه ی عطف سرنوشت را مزه مزه می کرديم تا ببينيم که طاعون ريشه کن نشده را از بازديد گريزی نيست؟ چنانچه همه در ها را بر آن ببنديم روزی از پنجره به سراغمان خواهد آمد... و اگر به شکل بيماری نخواهيمش به شکل سلامت... ريشه را جای ديگر باطد جست. جايی همين نزديکی در افکارمان و در روح عشق ورزيدنمان.
بس استوار بايد ماند تا نابودی وجود را فرا نگيرد!... بيش از آنچه خيال برايمان می سرايد.



........................................................................................

Home

online